«این داستان هر چند اندکی از تلاش برای رهایی از بدبختی در آن مشاهده میشود. اما این تلاش فقط یک گوشه کوچک از کل داستان است که در آن هیچ امیدی برای پیشرفت مشاهده نمیشود. در این داستان هرچند شخصیت داستان امید داشت و که نشان دهنده یکی فاکتورهای انگیزه پیشرفت است. و همچنین تلاش مردم برای یافتن آب و کندن چاه تلاش برای پیشرفت را نشان میدهد اما اینکه آخر داستان با ناامیدی و عدم موفقیت تمام میشود، انگیزه پیشرفتی را نشان نمیدهد.»
1. مقدمه
امروزه جامعه افغانستان با روان خسته از آشوبهای درونی و فلاکتهای گذشته، در تلاش است تا آینده روشنی را برای خود رقم زند. ولی آیا در واقع این امکان برای چنین کشوری فراهم خواهد شد تا خود را از زیر ویرانههای عقب ماندگی، فقر، و تشنجات قومی، مذهبی و گروهی رها ساخته و با گامهای استوار به سوی ترقی و پیشرفت حرکت نماید؟ واضح است که در پیمودن این مسیر عواملی متعدد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و روانی نقش دارند. شاید به حکم آیه شریفه: «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم»(رعد،13/11 ). که به تغییرات روحی روانی اشاره دارد، بتوان گفت که نقش عوامل روانی در این عرصه خیلی پر رنگ است. یکی از فاکتورهای روانی که جامعهای را به سوی پیشرفت جهت میدهد عامل روانی انگیزه پیشرفت (Motivation for achievement) است. این نوشتار در صدد است میزان وجود انگیزه پیشرفت را در افغانستان با توجه به ادبیات داستانی آن کشور بررسی نماید.
2. رابطه انگیزه پیشرفت با رشد و شکوفایی جوامع
تحقیقات علمی نشان میدهند در جامعهای که افراد آن خصوصا نسل جوان آن، از انگیزه پیشرفت بالا برخوردار باشند، به سوی ترقی و پیشرفت گام بر میدارد. در یک پژوهش دقیق سه دوره زمانی تمدن یونان باستان، یعنی دوره رشد یونان، دوره اوج شکوفایی یونان باستان، و دوره زوال و انحطاط این تمدن مورد ارزیابی قرار گرفت. نتایج نشان داد که بین سطح انگیزه پیشرفت موجود در یک تمدن با پیشرفت آن تمدن در عرصه اقتصادی رابطه علت و معلولی وجود دارد. یعنی در زمانی که افراد این تمدن از انگیزه پیشرفت بالا برخوردار بوده است یونان باستان به سوی رشد و ترقی حرکت میکرده است و در زمانی که این تمدن به اوج شکوفایی خود قرار داشته، انگیزه پیشرفت پایین آمده که متعاقب آن، تمدن یونان به انحطاط گرفتار شده است[1].
در بررسی مسایل اجتماعی معمولا از تاثیر جامعه بر فرد سخن به میان میآید و متاثر شدن افراد از نقشهای اجتماعی و تحولات اجتماعی مطرح میگردد، ولی نقش انگیزه پیشرفت در توسعه اجتماعی از مسایلی است که عکس مساله را به اثبات میرساند و اینکه تنها جامعه نیست که افراد را شکل میدهند بلکه افراد با انگیزه پیشرفت بالا در یک جامعه سیر حرکت جامعه را از مسیر انحطاط به سوی ترقی تغییر میدهند.
«دیوید مککللند[2]» یکی از روانشناسان دانشگاه هاروارد در یک طرح پژوهشی ابتکاری و طولانی اقدام به گردآوری شواهدی از کشورها و فرهنگهای مختلف کرد که نشان میدهند بالا بودن سطح انگیزه پیشرفت در یک دوره زمانی در یک جامعه پیشرفتهای چشمگیر و خیرهکننده ای را در پی داشته است[3].
در اوایل قرن بیستم «ماکس وبر» جامعه شناس آلمانی این ایده را مطرح کرد که پیشرفت صنعتی و اصلاحات در کشورهای پروتستانی در غرب شکل گرفت. به احتمال قوی مذهب پروتستان در پیروان خود یک جهت گیری منشی خاصی ایجاد کرده است که روحیه پیشرفت و ترقی را در آنها تزریق نموده است. وبر معتقد است که مذهب پروتستان در پیروان خود این روحیه را ایجاد کرده است که پیوسته در جهت بهبود خویشتن، پیشرفت، تلاش، جستجو، پشتکار و بطور کلی ترقی و تکامل کوشش نمایند[4]. به احتمال قوی مک کللند با اقتباس از ایده ماکس وبر تحقیقات خود را در زمینه رابطه انگیزه پیشرفت با رشد و شکوفایی جوامع و فرهنگها شکل داده است.
3. ویژگیهای افراد دارای انگیزه پیشرفت بالا
اگر بخواهیم میزان انگیزه پیشرفت را در یک جامعه بدانیم، باید ویژگیهای افرادی را بشناسیم که دارای انگیزه پیشرفت بالا هستند. افراد با انگیزه پیشرفت بالا دارای ویژگیهای زیر هستند.
1ـ انتخاب تکالیف دشوار
افراد که دارای انگیزه پیشرفت زیاد هستند، پیوسته به دنبال چالش هستند، تکالیف سخت را انتخاب میکنند و احساس میکنند که انجام تکالیف دشوار آنها را بیشتر به جلو سوق میدهد. با انجام اینگونه تکالیف تشویق بیشتری از دیگران دریافت میکنند. همچنین افراد دارای انگیزه پیشرفت بالا در تکالیفی که از نظر دشواری در حد متوسط نیز بهتر عمل میکنند. اما در تکالیف آسان عملکرد این افراد پایین میآید. زیرا تشویق کمتری در پی انجام تکالیف آسان وجود دارد[5]. گویا اینها از قاعده «افضل الاعمال احمزها» سود میبرند.
2ـ انجام کار به نحو شایسته
افراد دارای انگیزه پیشرفت زیاد سعی دارند کارها و تکالیفی را که به عهده میگیرند به نحو احسن و شایسته انجام دهند. لذا در پرسشنامه سنجش انگیزه پیشرفت کسانی که انگیزه پیشرفت زیاد دارند، همواره پاسخ میدهند که سعی دارند کاری را که باید انجام دهند، به بهترین وجه انجام میدهند[6].
این ویژگی در آموزههای دین اسلام مورد تاکید قرار گرفته است و رهبران دینی همواره تاکید داشتند که کارها به نحو احسن انجام شود و از مهمل کاری و کارهای خام و ضعیف منع شده است.
3ـ تلاش و کوشش
افرادی که دارای انگیزه پیشرفت زیاد هستند، زود خسته و مأیوس نمیشوند و با تمام توان تلاش میکنند تا کاری را که به عهده گرفته اند به نتیجه برسانند.
4ـ امیدواری و خوشبینی
افراد دارای انگیزه پیشرفت بالا همواره نسبت به آینده امیدوار و خوشبین هستند. به همین دلیل امیدوارند که به نتایج دلخواه خود دست یابند. آنها امیدوارانه برای رسیدن به نتیجه و موفقیت تلاش میکنند[7].
5ـ گرایش به پیشرفت
گرچه انگیزه پیشرفت در فارسی ممکن است معادل همان گرایش به پیشرفت گرفته شود اما جان اتکینسون[8] بر اساس تحقیقات خود در این زمینه نشان داد که انگیزه پیشرفت (Motivation for achievement) از دو مؤلفه کلی به نام گرایش به پیشرفت (Tendency to achievement ) و اجتناب از شکست (Tendency to avoid failure) شکل میگیرد[9].
مک کللند که تحقیقات مفصلی روی انگیزش پیشرفت داشته است ارتباط نیرومندی را بین رفتارهای بازرگانی و انگیزه پیشرفت مشاهده کرده است. او دانشجویان را از نظر نیاز پیشرفت مورد بررسی قرار داد و انتخابهای شغلی آنها را 14 سال بعد پی گیری نمود. هر یک از شغلهای دانشجویان با عنوان بازرگانی و غیر بازرگانی دسته بندی شد. اکثر افرادی که که مشاغل بازرگانی داشتند در آزمون 14 سال قبل خود انگیزه پیشرفت بالایی نشان داده بودند[10].
4. سنجش و ارزیابی انگیزه پیشرفت
چگونه میتوان فهمید که میزان انگیزه پیشرفت در میان افراد یک جامعه بالا است یا پایین؟ بطور کلی از دو روش پرسشنامهای و ارزیابی آثار فرهنگی این امر صورت میگیرد. نگارنده در این مقاله با بررسی گوشهای از آثار فرهنگی و ادبی کنونی افغانستان سعی دارد به پرسش این مقاله پاسخ دهد. هر چند که نمادهای فرهنگی یک کشور بسیار متعدد و متکثراند که هر کدام میتواند میزان انگیزه پیشرفت را نشان دهد. ولی مطالعات بین المللی برای ارزیابی انگیزه پیشرفت بیشتر از ادبیات داستانی اقوام و فرهنگها استفاده نموده است. نگارنده در این مقاله نیز از این روش استفاده کرده است.
ادبیات داستانی افغانستان و انگیزه پیشرفت
داستانهایی که داستان نویسان افغانستان نگاشته اند در قدم اول گسترده نیست و در قدم دوم کمبود امکانات چاپی و مالی مانع از چاپ و نشر بخش عظیمی از این آثار شده است[11]. در مورد وضعیت ادبیات داستانی افغانستان نیز این نکته را متذکر شوم که آقای محمد حسین محمدی نویسنده جوان افغانستان با انتشار کتاب «فرهنگ داستان نویسی افغانستان» که در سال 1385 در تهران به چاپ رسیده است، تحقیقی نسبتا خوب و جامع در مورد داستانهای بلند و کوتاه و داستان نویسان افغانستان انجام داده است. این کتاب یک نمای کلی و روشن از این عرصه فرهنگی کشور ارائه میدهد. وی در این کتاب فقط توانسته 165 داستان نویس را از تاریخ 1298 هجری شمسی تا تاریخ 1384 هجری شمسی شناسایی نماید. هر کس یک داستان بلند و حد اقل ده داستان کوتاه نوشته در این لیست قرار گرفته است. وی همچنین تنها 93 داستان بلند در فاصله زمانی بین این دو تاریخ شناسایی نموده است. اما همانطور که نویسنده کتاب «فرهنگ داستان نویسی در افغانستان» با فقر منابع در مورد داستانهای افغانستان مواجه بوده است، نگارنده این مقاله نیز با این مشکل دست به گریبان بوده است. در هر حال از باب مشت نمونه خروار نگارنده به بررسی چند داستان پرداخته است که آیا در آنها انگیزه پیشرفت و توسعه نمایانده شده است یا خیر؟
5. 1ـ داستان «پشت حمام سیاه»
«قادر مرادی» در داستان «پشت حمام سیاه[12]» قصه را با پسری شروع میکند که میبیند مردم همه تفنگهای خود را تحویل دادهاند. قرار است تفنگها را در خندق پشت حمام سیاه دفن کنند. قرار است ملکه در شهر حضور پیدا کند. مردم همه خوشحال و پای کوبان جشن گرفتهاند. همه فریاد میزنند که دوران سیاهی تمام شد. اما پس از چند ساعت معلوم می شود که همه چیز دروغ بوده است. قرار نیست که ملکه بیاید و قرار نیست که صلح و آرامش در منطقه حاکم شود.
نویسنده در این داستان هیچ امیدی به آینده و انگیزهای برای پیشرفت و بهبود اوضاع در داستان خود نشان نداده است. بلکه تاریکی و نا امیدی همچنان سایه سیاه خود را بر مردمان شهر گسترانده است. آمدن امید، زندگی و خوشحالی خواب و خیالی بیش نبوده است.
6. 2ـ داستان «زلان»
در داستان «زلان» نوشته «کامران میر هزار[13]»، نویسنده از موجود مورد علاقه کودک سخن میگوید که کودک این موجود را در کودکی گم کرده بود اما بعدها که بزرگتر شده بود آن را یک بار در کابل یافته بود اما دو باره آن را گم کرده است.
در این داستان نیز امید به آینده به چشم نمیخورد و از پیشرفت و بهبود اوضاع چیزی مشاهده نمیشود. بلکه صحبت از یک دوران سیاه است یعنی گم شدن زلان و بعد مدتی کوتاهی اوضاع بهبود پیدا نموده زلان پیدا میشود ولی دو باره به سرعت گم میشود. قهرمان داستان در سردرگمی و ندانم کاری غرق است و برای بهبود اوضاع نمیتواند کاری انجام دهد.
7. 3ـ داستان « خانه های خاکی و دستمال های گل سیب»
داستان « خانه های خاکی و دستمال های گل سیب[14]» نوشته «قادر مرادی» سرنوشت عروس جوانی را بیان میکند که در پدرش در جنگ با روسها روانی شده و با خود حرف میزند و کارش به تریاک و چرس خلاصه میشود. عروس جوان در سن زیر 9 سال به خانه بخت رفته است. به قدری بچه بوده که نمیدانسته خانه بخت، عروسی و شوهر یعنی چه ولباس جدید و دستمالهای گل سیب به چه مناسبتی به او داده شده است. داستان غمبار این عروس جوان با آزار و اذیتهای مادر شوهر و نگهداری و مراقبت از پدر شوهر معلول ادامه پیدا میکند. تحمل کتکها و لگدهای شوهرش مساله را حادتر میکند. در نهایت عروس جوان در سن حدود دوازده سالگی بچهای به دنیا میآورد. این واقعه نیز وضعیت او را بهبود نمیبخشد. داستان زندگی آنها با همان حالت فلاکتبار ادامه مییابد.
در این داستان نیز نویسنده هیچ آیندهای روشنی برای قهرمان داستان مطرح نمیکند. وضعیت تاریک موجود در نهایت به روشنایی نمیرسد و قهرمان داستان نیز برای رهایی از وضعیت موجود هیچ تلاش و خلاقیت از خود به خرج نمیدهد. پس این داستان نیز مانند دو داستان قبل عاری از نمادهایی برای انگیزه پیشرفت است.
8. 4ـ داستان «پیرمرد میخندد»
«حبیب صادقی» در داستان «پیرمرد میخندد[15]» داستان پیرمرد و پیرزنی را حکایت میکند که در یک حالت جنگی فرزند اول شان را از دست داده و اکنون فرزند دوم شان در جبهه ملا سید احمد آقا شرکت نموده و قرار است علیه دشمن شان یعنی سناتور ده پایین جهاد کنند. یک هفته جنگ ادامه پیدا میکند و سپس بین سناتور و سید احمد آقا صلح میشود، ولی پیرمرد با جنازه فرزند دوم خود مواجه میشود. پیرزن با دیدن جنازه فرزند دوم خود شیونکنان خود را به زمین میزند. اما صلح در ولسوالی یک هفته بیشتر دوام نمییابد. اینبار سناتور و سید احمد آقا علیه دشمن مشترک شان که از ولسوالی همجوار هستند قصد جهاد دارند. سید احمد آقا و سناتور در کنار هم بر سر قبر کشته شدگان حاضر شده، آنها را شهید خوانده و در فضیلت شهید و شهادت سخنرانی کردند. دو باره نیروها را آماده میکنند تا علیه نیروهای ولسوالی همجوار خود به جنگ بپردازند.
این داستان نیز هیچ امید به آینده و بهبود اوضاع را نشان نمیدهد. تلخی و بدبختی در سراسر داستان موج میزند، بدون اینکه درنهایت به نقطه روشن و امیدوار کنندهای برسد. قهرمان داستان تسلیم محض محیط خود است و برای بهبود اوضاع هیچ تلاش و خلاقیت از خود بروز نمیدهد.
9. 5ـ داستان «در جستجوی هیچ»
عزیز علیزاده در داستان «در جستجوی هیچ[16]» قصه مسافری جوانی را بیان میکند که در یک اتوبوس مسافربری پولی به همراه ندارد تا کرایه ماشین خود را پرداخت نماید. کمک راننده از او میخواهد به هر نحو ممکن باید کرایهاش را پرداخت نماید. مرد جوان گریه، التماس و زاری میکند که او مریض است و پولی همراه ندارد تا کرایه را پرداخت نماید. پیرمردی کنار دست مرد جوان از این حالت متاثر میشود و کرایه این مرد جوان را پرداخت میکند. اما مرد جوان پس از چند لحظه به قصد زدن جیب این پیرمرد چاقوی به سمت جیب پیرمرد دراز میکند. چاقو به بدن پیرمرد فرو میرود. پس از سروصدای پیرمرد، مردم جوان را نگهداشته و در ایستگاه بعدی تحویل پلیس میدهد. پلیس پس از بازجویی متوجه میشود که مرد جوان در خارج از کشور به هرویین معتاد شده است. فردای آن روز جنازه مرد جوان را از پاسگاه پلیس به خانه او میبرند. مادر مریضش پس از اطلاع از این قضیه فوت میکند و دو جنازه را با هم برای دفن از خانه آنها بیرون میبرند.
محتوای آموزنده این داستان اقتضا دارد که پایان داستان به صورت منفی تمام شود. اما بازهم در شخصیتهای داستان اثری از انگیزه پیشرفت مشاهده نمیشود.
10. 6ـ داستان «هزار خورشیدرو»
داستان بلند (رمان) هزار خورشیدرو که به زبان انگلیسی نوشته شده (A Thousand Splendid Suns) توسط «خالد حسینی» نگارش یافته است. خلاصه داستان از این قرار است که مریم نوجوان، در نخستین عصیانش از خانه اش در دامنه هرات بدون اجازه مادر به شهر می رود، اما در بازگشت دیدن جسد بیجان مادر که با ریسمان از درخت آویخته شده او را در جا میخکوب می کند.
این نخستین حادثه بزرگی است که قهرمان اول داستان را از رویاهای کودکانه بیرون می آورد و با واقعیتهای تلخ زندگی مواجه می سازد. مریم 15 ساله با خودکشی مادر مسیر زندگیاش عوض می شود و پدرش او را به اجبار به ازدواج مردی خشن و سنتی به نام رشید در می آورد.
مریم که هنوز از غم مرگ مادر بیرون نیامده است، اسیر مردی می شود که سی سال بزرگتر از اوست و وی برایش ارزشی بیش از یک خدمتکار محض و مطیع ندارد. زمانی مادر مریم به او گفته بود که دخترم، انگشت تقصیر مرد همیشه یک زن را نشانه می گیرد و مریم باور نکرده بود. اکنون مریم طعم تلخ حرفهای مادر را با تمام وجود می چشد و می بیند که راهی جز پذیرش تحقیر مرد و اهانت جامعه پیش رویش نیست.
لیلا، قهرمان دیگر داستان با سرنوشتی محنت بارتر از او روبرو می شود. لیلا که برعکس مریم دختر محبوب یک تحصیلکرده است، زمانی زندگی اش از هم می پاشد که در جریان جنگهای داخلی افغانستان، اصابت یک راکت به خانه آنها طومار زندگی پدر و مادرش را در هم می پیچد. این حادثه زندگی لیلا را دگرگون می کند و از او یتیمی برجای می گذارد که در هفت آسمان یک ستاره ندارد.
طارق دلداده لیلا پیش از این حادثه در اثر جنگ همراه با خانوادهاش به پاکستان آواره شده است. بدبختی لیلا زمانی دوچندان می شود که در می یابد با نطفه کودکی از طارق باردار شده است و در همین حال می شنود که طارق خود در اثر حمله ای در نزدیکی مرز پاکستان کشته شده است.
بدین ترتیب لیلا نیز در 14 سالگی به ازدواج با رشید تن می دهد و به عنوان همسر دوم وی با مریم سرنوشت مشترکی پیدا میکند.
باری لیلا صاحب دختر میشود و از چشم رشید میافتد. مریم که اکنون نزدیک به دو دهه از ازدواجش با رشید میگذرد، در آغاز لیلا را رقیبی برای خود می شمارد، اما گذشت زمان آنها را بسان یک مادر و دختر و دو دوست صمیمی به یکدیگر نزدیک می کند. هزار خورشیدرو رنجها و عشق مریم و لیلا را در یک دوره سی ساله به تصویر کشیده است[17].
این داستان نیز تصویری از رنجهای مردم و بخصوص زنان افغانستان است. پایان این داستان کمی بهتر از داستانهای دیگر است و حد اقل با صمیمی شدن لیلا و مریم امید آنان به آینده بیشتر و بهتر میشود. اما انگیزه پیشرفت و خلاقیت در آن مشاهده نمیشود.
11. 7ـ داستان «آب و دانه»
داستان بلند (رمان) «آب و دانه» نوشته «خالد نویسا» که در کابل به چاپ رسیده، بازهم حکایت بدبختی و فلاکت مردم افغانستان بخصوص مردم هزاره است. مکان داستان دهی است به نام "سیاه خارَک" واقع در ولایت دایکندی. این ده که نمونه ای از تمام دهات افغانستان است که بر اثر خشکسالی چند ساله، دچار قحطی شده است. حکومت مستبد طالبان مصیبت این خشکسالی را دو چندان کرده است. کسانی که توانسته اند از وطن دل بکنند یا امکان آن را داشته اند، جان خود را کشیده به مهاجرت رفته اند. آنهایی که مانده اند با فشار شدید بی آبی و حکومت های محلی که هر روز به رنگی در می آیند، دست و پنجه نرم می کنند و به تعبیر کتاب به زور ایمان زندگی می کنند.
رمضان شخصیت اصلی داستان، که یک خانواده پنج نفره را سرپرستی می کند، وقتی تمام امیدش را از دست می دهد، چشم انتظار لاری (کامیون)های کمکی سازمان ملل متحد می ماند تا شاید بیایند و آن ها را از قحطی نجات دهند. لاری های کمکی سازمان ملل متحد قبل از آن یک بار آمده اند و خاطره خوشی در اذهان باقی گذاشته اند.
"لاری ها آن قدر پر از امید و عشق بودند که مردم به گرد شان طواف کرده بودند؛ مرغ های مریض و گوساله های باقیمانده را کشته و کباب آن را به راننده ها داده بودند. موسی که از لاری ها چشم بر نمی داشت، حروف آبی رنگ دوکنار لاری های سفید را به روی خاک نوشته بود. سه تا حرف انگلیسی بود: W.F.P اما حالا امید در سینه ها منجمد می شد. آسیابان می دانست که گذشته شیرین بر نمی گردد، اما رمضان عقیده داشت که آن ها روزی بر می گردند.
رمضان به همین امید که لاریها روزی بر میگردند، ماندن و رنج بردن را تحمل می کند و حتی از آسیابان مقداری گندم قرض میگیرد و ادای قرض را به زمانی موکول میکند که گندم کمکی ملل متحد برسد. با این حال روزها میگذرد و اندوختههای اندک با تمام صرفه جویی تمام میشود، اما از لاریهای کمکی ملل متحد خبری نمیشود. اما رمضان حاضر نیست به راحتی امیدش را از دست بدهد. او تمام روز چشمش به راه است و هر سیاهی را نشانه ای از موترهای ملل متحد میبیند و از هر مسافری سراغ لاری هایی را می گیرد که بارشان گندم باشند.
به اعتقاد او هنوز وجدان های بیداری هستند که نمی تواند در مقابل رنج بی پایان آنها بی تفاوت باشند. حد اقل او دوست دارد در آن شرایط این گونه فکر کند.
حتی اگر موترهای سازمان ملل هم نیایند، پیش خدا چه سختی دارد که از آسمان آن قدر باران بفرستد که اهالی دهکده وقتی صبح برخیزند ببینند تما دنیا را آب گرفته است! اما این خوشبینی و امید، عاقبت به یاس مبدل می شود. وقتی که آخرین تلاشهای مردم دهکده با کندن چاهی برای یافتن آب نتیجه نمی دهد، رمضان می فهمد که دیگر نمی توانند آن جا ادامه حیات بدهند. با تمام مقاومتی که در ماندن از خود نشان داده بود، تسلیم می شود و پس از کوچ تعدادی از همسایگانش، کوچ می کند.
او عاقبت به این نتیجه می رسد که چشم به راه بودن و امید داشتن دیگر واهی است و بیش از این نمی تواند خود و خانواده اش را بازی بدهد.
یک روز صبح، رمضان که افراد باقی مانده دهکده به او چشم دوخته بودند، هست و نیست خود را بر چهارپایانی که از همسایه های خود قرض گرفته بار میکند و زادگاهش را به قصد کمپ مسلخ (هرات) یا کویته (پاکستان) که هر دو به یک اندازه دورند، ترک میگوید. اما به باز مانده ها اطمینان می دهد که بالاخره باز خواهد گشت.
او تا آخرین لحظات نیز از فکر لاریها کمکی بیرون نمیرود تا شاید سر و کله شان پیدا شود و او مجبور به ترک یار و دیار نشود. آخرین حرفی که رمضان می زند و پایان داستان نیز است، سوالی است که در عین استیصال از رهگذری در مورد لاریهای ملل متحد میپرسد، اما جوابی که می شود همچنان «نه» است.
رمضان به شخص خاک آلود و خستهای خیره شد که یکه و تنها از طرف بازار «سنگ تخت» میآمد. به آن ها که نزدیک شد دل رمضان طاقت نکرد. خرها را ایستاند و مثل یک بوزینه سوی آن مرد رفت. در فاصله ده قدمی با صدایی که گویی آخرین رمقش با آن یک جا بود پرسید: های برادر! تو از لاری های کمکی گندم ملل متحد خبر نداری؟
- کدام لاری پر از گندم را دیدی که به این طرف ها بیاید؟
- مرد عابر بی آنکه بایستد پاسخ داد: نه[18].
این داستان هر چند اندکی از تلاش برای رهایی از بدبختی در آن مشاهده میشود. اما این تلاش فقط یک گوشه کوچک از کل داستان است که در آن هیچ امیدی برای پیشرفت مشاهده نمیشود. در این داستان هرچند شخصیت داستان امید داشت و که نشان دهنده یکی فاکتورهای انگیزه پیشرفت است. و همچنین تلاش مردم برای یافتن آب و کندن چاه تلاش برای پیشرفت را نشان میدهد اما اینکه آخر داستان با ناامیدی و عدم موفقیت تمام میشود، انگیزه پیشرفتی را نشان نمیدهد.
12. نتیجه
هر چند این چند داستان در حدی نیست که بتوان از روی آنها در مورد تمام ادبیات داستانی افغانستان قضاوت کرد، اما بررسی بیشتر مجال و ظرفیت و کار علمی بیشتری میطلبد. از باب مشت نمونه خروار میتوان گفت ادبیات داستانی افغانستان عاری از انگیزه پیشرفت است. نگارنده داستانهای متعدد دیگری را خوانده است که فقط داستان غم و اندوه مردم ما را بیان میکنند. این نشان میدهد که همگی از وضعیت موجود و شرایط گذشته ناراضی هستند. اما اقدامی که مخاطب را برای آینده امیدوار سازد در این داستانها مشاهده نمیشود.
نوعی از داستانهایی که در حد زیادی روحیه پیشرفت را در کودکان تزریق میکند، قصههایی است که مادران برای کودکان خردسال خود تعریف میکنند. هر چند نگارنده در این زمینه نتوانسته تحقیق علمی نماید، اما اندک اطلاعی که از وضعیت دارد حاکی از این است که از سر و روی این قصهها نیز غم و اندوه میبارد. ایجاد انگیزه پیشرفت و اینکه در آینده بچهاش شخصیت بزرگی شود، در محتوای داستانها به ندرت یافت میشود.
نتیجهای که تا کنون مطرح شد با توجه به فرهنگ داستانی افغانستان بود. اما به نظر میرسد که سایر نمادهای فرهنگی افغانستان در حال حاضر چیزی غیر از این را نشان میدهند. مثلا رو آوردن جوانان افغانستان به مکاتب و دانشگاهها، ایجاد تشکلهای علمی و فرهنگی، افتتاح سایتهای اینترنتی متعدد، چاپ نشریات مختلف، بورسیهها و مسافرت به کشورها نشان میدهد که نسل کنونی افغانستان به سوی پیشرفت در حرکت است و برای به دست آوردن پیشرفت پیوسته تلاش میکند. بررسی عمیقتر این نمادها نیاز به مجال دیگری دارد.
پی نوشتها
[1]- شولتز، دوان ،نظریههای شخصیت، ترجمه: یوسف کریمی و همکاران، انتشارات ارسباران، چاپ دوم، 1378، تهران، ص 563.
[2] - Divid Mc kllend.
[3] ـ Reeve, Johnmarshall (2001), understanding Motivation and Emotion, Eral Mcpeek bublisher, third Edition, United State. ص354
[4]- شولتز، دوان ، همان، ص 562.
[5] ـ Reeve, Johnmarshall ص 650
[6] ـ www. Roshd.com.
[7]- بررسی رابطه بین انگیزه پیشرفت و خوشبینی، نجیب الله نوری (زیر چاپ).
[8] - John Atkinson.
[9]- خداپناهی، محمد کریم (1379)، «انگیزش و هیجان»، انتشارات سمت، چاپ دوم، تهران.
[10] - www.roshd.com
[11]- محمد حسین محمدی داستان نویس و فارغ التحصیل از دانشکده صدا و سیمای ایران، سایت مهر نیوز.
[12] ـ http://www.rahapen.org/RAHA_Short_story_ghader_moradi.htm
[13] ـ http://www.rahapen.org
[14][14] ـ http://www.kabulpress.org/maghale_19hamal1385.htm
[15]ـ همان.
[16] - http://atiban.com/article.aspx?id=1510
[17] ـ bbc.com/persain.
[18] ـ bbc.com/persain.